زمانی که او هستم

نویسنده نویسنده نویسنده · 1402/3/24 15:00 · خواندن 2 دقیقه

پارت 3

برای آن شب گشتن دیگر دیر وقت بود و مادر و پدرم حتما دنبال من می گشتند و من نمی توانستم آن شب کار را به اتمام برسانم مگر اینکه بعد از خواب رفتن مادر و پدرم تبدیل به لیدی باگ شدم و رفتم تا دنبال فرد اکوماتیز شده بگردم

مثل اینکه تنها بودم هیچ کس در شهر نبود حتی گربه سیاه که به من در پیدا کردن فرد کمک کند تا اینکه ناگهان صدای عجیبی از خانه خانواده آگرست به گوشم رسید

با عجله به سمت خانه آنها رفتم و جلوی در خانه گربه سیاه را هم دیدم

کسی که شرور شده بود ناتالی یعنی پرستار آدرین بود خیلی نگران آدرین بودم که نکند ناتالی بلایی سرش آورده باشد

تا این که گربه سیاه گفت که آدرین را به یک جای امن برده تا اتفاقی برای او نیفتد

ناتالی بسیار عصبانی بود و مدام میگفت گابریل باید نابود شود گابریل باید نابود شود معلوم بود کینه بزرگی از گابریل آگرست یعنی پدر آدرین بدل دارد

🖤 بانوی من فکر می کنم که آکوما توی حلقه که در دستش هست است

🐞 بیا که با یک نقشه خوب حلقه را از او بگیریم گردونه خوش شانسی💥

🖤 خوب من مطمئن هستم که با یک قابلمه می توانیم آکومای آن انگشتر را نابود کنیم

🐞 برو و از توی آشپزخانه یک ملاقه یا کفگیر بیار

🖤میخوایی شله زرد درست کنی؟ 

🐞گربه

🖤باشه رفتم

🐞 خوب گوش کن گربه سیاه من قابلمه رو آروم روی سرش میزارم و تو باید با استفاده از ملاقه پای آن را بزنی تا آن بیفتد و بعد من انگشتر را برمیدارم

آکوما دیگه آزاد شد و من و گربه سیاه رفتیم تا استراحت کنیم این کار ارباب شرارت خیلی عجیب بود و حالا مثل اینکه باید شبها درگیری داشته باشیم اما من برایش آماده بودم

صبح روز بعد وقتی که به مدرسه رفتیم همه جا به هم ریخته بود و نصف بچه های کلاس نیامده بودند این خیلی عجیب بود

هرچقدر هم که هشدار آکوما را نگاه کردم خبری از فرد آکوماتیز نبود

پس چرا مدرسه بهم ریخته بود؟؟......